قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

بی تار و پود

در بیداری لحظه ها

پیکرم کنار نهر خروشان لغزید.

مرغی روشن فرود آمد

و لبخند گیج مرا بر چید و پرید.

ابری پیدا شد

و بخار سر شکم را در شتاب شفافش نوشید.

نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد

و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.

درختی تابان

پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید.

طوفانی سر رسید

و جا پایم را ربود.

***

نگاهی به روی نهر خروشان خم شد:

تصویری شکست.

خیالی از هم گسیخت.

*****

طنین

به روی شط وحشت برگی لرزانم،

ریشه ات را بیاویز.

من از صداها گذشتم.

روشنی را رها کردم.

رؤیای کلید از دستم افتاد.

کنار راه زمان دراز کشیدم.

***

ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند.

 

خاک تپید.

هوار موجی زد.

علف ها ریزش رؤیا را در چشمانم شنیدند:

میان دو دست تمنایم روییدی،

در من تراویدی.

آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:

(( نه صدایم

و نه روشنی.

طنین تنهایی تو هستم،

طنین تاریکی تو.))

***

سکوتم را شنیدی:

(( بسان نسیمی از روی خودم بر خواهم خاست،

درها را خواهم گشود،

در شب جاویدان خواهم وزید.))

***

چشمانت را گشودی:

شب در من فرود آمد.

*****

دیاری دیگر

میان لحظه و خاک، ساقه گرانبار هراسی نیست.

همراه! ما به ابدیت گلها پیوسته ایم.

تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار:

تراوش رمزی در شیار تماشا نیست.

نه در این خاک رس نشانه ترس

و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت.

در صدای پرنده فروشو.

اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند.

در پرواز عقاب

تصویرورطه نمی افتد.

سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی گذرد.

و فراتر:

میان خوشه و خورشید

نهیب داس از هم درید.

میان لبخند و لب

خنجر زمان درهم شکست.

*****

کو قطره وهم

سر برداشتم :

زنبوری در خیالم پر زد

یا جنبش ابری خوابم را شکافت؟

در بیداری سهمناک

آهنگی دریا - نوسان شنیدم، به شکوه لب بستگی یک ریگ

و از کنار زمان برخاستم.

هنگام بزرگ

بر لبانم خاموشی نشانده بود.

در خورشید چمن ها خزنده ای دیده گشود:

چشمانش بیکرانی برکه را نوشید.

بازی، سایه پروازش را به زمین کشید

و کبوتری در بارش آفتاب به رؤیا بود.

پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ!

در این جوش شگفت انگیز، کو قطره وهم؟

بال ها، سایه پرواز را گم کرده اند.

گلبرگ، سنگینی زنبور را انتظار می کشد.

به طراوت خاک دست می کشم،

نمناکی چندشی بر انگشتانم نمی نشیند.

به آب روان نزدیک می شوم ،

نه پیدایی دو کرانه را زمزمه می کند.

رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند.

جوانه شور مرا دریاب، نو رسته زود آشنا!

درود، ای لحظه شفاف! در بیکران تو زنبوری پر می زند.

*****

شکست کرانه

میان این سنگ و آفتاب، پژمردگی افسانه شد.

درخت، نقشی در ابدیت ریخت.

انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد.

لبانم ره پرتوی شوکران لبخند می زند.

- این تو بودی که هر وزشی،

هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟

- و اینک هر هدیه ابدیتی است.

- این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین

چشمه کشیدی؟

- و اینک چشمه نزدیک، نقش عطش در خود می شکند.

- گفتی نهال از طوفان می هراسد.

- و اینک ببالید، نو رسته ترین نهالان !

که تهاجم بر باد رفت.

- سیاه ترین ماران می رقصند.

- و برهنه شوید، زیباترین پیکرها!

که گزیدن نوازش شد.

*****

فراتر

می تازی، همزاد عصیان!

به شکار ستاره ها رهسپاری،

دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار.

اینجا که من هستم

آسمان، خوشه کهکشان می آویزد،

کو چشمی آرزومند؟

***

با ترس و شیفتگی، در برکه فیروزه گون، گل های سپید می کنی

و هر آن، به مار سیاهی می نگری، گلچین بی تاب!

و اینجا - افسانه نمی گویم -

نیش مار، نوشابه گل ازمغان آورد.

***

بیداری ات را جادو می زند،

سیب باغ ترا پنجه دیوی می رباید.

و - قصه نمی پردازم -

در باغستان من، شاخه بارور خم می شود،

بی نیازی دست ها پاسخ می دهد.

در بیشه تو، آهو سر می کشد، به صدایی می رمد.

***

در جنگل من، از درندگی نام و نشان نیست.

در سایه - آفتاب دیارت، قصه « خیر و شر » می شنوی.

من شکفتن ها را می شنوم.

و جویبار از آن سوی زمان می گذرد.

***

تو در راهی.

من رسیده ام.

***

اندوهی در چشمانت نشست، رهرو نازک دل!

میان ما راه درازی نیست: لرزش یک برگ.

*****

غبار لبخند

می تراوید آفتاب از بوته ها.

دیدمش در دشت های نم زده

مست اندوه تماشا، یار باد،

مویش افشان، گونه اش شبنم زده.

***

لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت -

پرتویی در آب روشن ریخته.

او صدا را در شیار باد ریخت:

(( جلوه اش با بوی خاک آمیخته.))

***

رود، تابان بود و او موج صدا:

(( خیره شد چشمان ما در رود وهم.))

پرده روشن بود، او تاریک خواند:

(( طرح ها در دست دارد دود وهم.))

***

چشم من بر پیکرش افتاد، گفت:

(( آفت پژمردگی نزدیک او.))

دشت: دریای تپش، آهنگ، نور.

سایه می زد خنده تاریک او.

*****

ای نزدیک

در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید.

و اینک، شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن.

بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است.

درخشش میوه! درخشان تر.

وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.

دور ترین آب

ریزش خود را به راهم فشاند.

پنهان ترین سنگ

سایه اش را به پایم ریخت.

و من، شاخه نزدیک!

از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم،

رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب - آشیان شکستم

و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.

خم شو، شاخه نزدیک!

*****

روزنه ای به رنگ

در شب تردید من، برگ نگاه !

می روی با موج خاموشی کجا ؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب:

من کجا، خاک فراموشی کجا .

***

دور بود از سبزه زار رنگ ها

زورق بستر فراز موج خواب .

پرتویی آیینه را لبریز کرد:

طرح من آلوده شد با آفتاب .

***

اندهی خم شد فراز شط نور:

چشم من در آب می بیند مرا.

سایه ترسی به ره لغزید و رفت .

جویباری خواب می بیند مرا .

***

در نسیم لغزشی رفتن به راه،

راه، نقش پای من از یاد برد .

سرگذشت من به لب ها ره نیافت:

ریگ باد آورده ای را باد برد.

*****

آن برتر

به کنار تپه شب رسید.

با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.

دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم

و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،

شهاب نگاهش مرده بود.

غبار کاروان ها را نشان دادم

و تابش بیراهه ها

و بیکران ریگستان سکوت را،

و او

پیکره اش خاموشی بود.

لالایی اندوهی بر ما وزید.

تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت.

و ناگاه

از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.

در ته چشمانش، تپه شب فرو ریخت.

و من،

در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم.

*****