قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

مهر

سلام خدمت همگی ای بابا بازم اول مهر شروع شد مدرسه ها باز بازشد جیم فنگ زذن و پیچوندن کلاس ها شروع شد دعوا ها و درس خوندن نخوندن خلاصهش کنم واستون دوباره اول مهر و ۰۰۰۰۰

سگ ها و گرگ ها

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان

آواز سگها:
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم


خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب

آواز گرگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون: سرما،
درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو... اینک... سومین دشمن... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین... بی رحم... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت

بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
2

یاد

طوفان سهمناک به یغما گشود دست

می کند و می ربود و می افکند و می شکست

لختی تگرگ مرگ فرو ریخت، سپس

طوفان فرو نشست

 

بادی چنین مهیب نزیبد بهار را

کز برگ و گل برهنه کند شاخسار را

در شعله های خشم بسوزاند این چنین

گل را و خار را

 

اکنون جمال باغ بسی محنت آور است

غمگین تر از غروب غم انگیز آذر است

بر چشم هر چه می نگرم در عزای باغ

از اشک غم تر است

 

آن سو بنفشه ها همه محزون و خسته اند

در موج سیل تا به گریبان نشسته اند

لب های باز کرده به لبخند شوق را

در خاک بسته اند

 

آشفته زلف سنبل، افتاده نسترن

لادن شکسته، یاس به گل خفته در چمن

گل ها، شکوفه ها بر خاک ریخته

چون آرزوی من

 

مادر که مرد سوخت بهار جوانیم

خندید برق رنج به بی آشیانیم

هر جا گلی به خاک فتد یاد می کنم

از زندگانیم

مرثیه


این شعر به مناسبت درگذشت فروغ فرخ زاد سروده شده


به جستجوی تو

بر درگاه کوه می گریم ،
در آستانه ی دریا و علف

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.


برای دیدن باقی شعر بر روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه مطلب ...

گل زود رس

آن گل زود رس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد
سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

آهنگر

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر
فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
« ـ کی به دست من
آهن من گرم خواهد
شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین!
چه برومندی دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس، حرف از خواستن بی ترس گفتن، شاد بودن!
او به هنگامی که تا دشمن از او
در بیم باشد
( آفریدگار شمشیری نخواهد بود چون)
و به هنگامی که از هیچ آفریدگار شمشیری نمی ترسد،
ز استغاثه های آنانی که در زنجیر زنگ آلوده ای را می دهد تعمیر…
بر سر آن ساخته کاو راست در دست،
می گذارد او ( آن آهنگر)
دست مردم را به جای دست های خود.
او
به آنان، دست، با این شیوه خواهد داد.
ساخته ناساخته،یا ساخته ی کوچک،
او، به دست کارهای بس بزرگ ابزار می بخشد.
او، جهان زندگی را می دهد پرداخت!

۲۲بهمن

 به نام خدا 

            

 با  عرض سلام خدمت شما دوستان   

ایام ۲۲ بهمن ماه پیروزی حق بر باطل بر شما و همه ایرانیان جهان مبارک باد   

امیدوارم که در این ایام  مبارک به بهترین نحو دقایق زندگیتان بگذرد

 

اقیانویس ها

قحط باران بود و روز مرگ اقیانوس ها 

شب نخفتیم از صدای گریهءناقوس ها 

آه! دنیا باز در مرگ شقایق صبر کرد 

آه! لعنت بر زبان بسته ناقوس ها 

کهکشان در کهکشان اسطوره می غلتد به خاک 

برتر از اسطوره های عهد دقیانوسها 

کو قلمدان صداقت٬ کو مرکبدان درد 

حسن خود را می نمایانند این طاووسها 

کاروان صبحگاهی با شهیدان رفته است  

تا به کی سر مینهی بر بالش کابوسها 

چهرهءآیینه هامان سخت پنهان مانده است 

 پرده بردارید از خوشرقصی سالوسها 

غزل دسته گلها

دسته گلها دسته دسته می روند از یادها 

شمع روشن کرده ای در رهگذار بادها ؟ 

سخت گمنامید اما٬ ای شقایق سیرتان 

کیسه می دوزند با نام شما٬ شیادها ! 

با شما هستم که فردا کاسهء سرهایتان 

خشت می گردد برای عافیت آبادیها 

غیر تکرار غریبی هان! چه معنی می کنید 

غربت خورشید را در آخرین خردادها 

با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار 

 گفتم: ای باران که می کوبی به طبل بادها 

هان! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو: 

زنده ای٬ ای زنده تر از زندگی! در یادها 

مثل دریا ناله سر کن در شب توفان و موج 

هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها!

پوزش

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دوستداران این سایت.  

می خواستم یه معذرت خواهی به خاطر غیبتم بکنم  یه چند وقتی نبودم(به دلیل بعضی مشکلات از جمله امتحانات و....) ولی الان اومدم. 

اومیدوارم که از این پس بتونم با مطالبی که میذارم نظر شما رو جلب کنم.