قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

اقیانویس ها

قحط باران بود و روز مرگ اقیانوس ها 

شب نخفتیم از صدای گریهءناقوس ها 

آه! دنیا باز در مرگ شقایق صبر کرد 

آه! لعنت بر زبان بسته ناقوس ها 

کهکشان در کهکشان اسطوره می غلتد به خاک 

برتر از اسطوره های عهد دقیانوسها 

کو قلمدان صداقت٬ کو مرکبدان درد 

حسن خود را می نمایانند این طاووسها 

کاروان صبحگاهی با شهیدان رفته است  

تا به کی سر مینهی بر بالش کابوسها 

چهرهءآیینه هامان سخت پنهان مانده است 

 پرده بردارید از خوشرقصی سالوسها 

غزل دسته گلها

دسته گلها دسته دسته می روند از یادها 

شمع روشن کرده ای در رهگذار بادها ؟ 

سخت گمنامید اما٬ ای شقایق سیرتان 

کیسه می دوزند با نام شما٬ شیادها ! 

با شما هستم که فردا کاسهء سرهایتان 

خشت می گردد برای عافیت آبادیها 

غیر تکرار غریبی هان! چه معنی می کنید 

غربت خورشید را در آخرین خردادها 

با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار 

 گفتم: ای باران که می کوبی به طبل بادها 

هان! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو: 

زنده ای٬ ای زنده تر از زندگی! در یادها 

مثل دریا ناله سر کن در شب توفان و موج 

هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها!

دریا

رفتی و بار دگر شد٬ شعرت ترانه دریا 

عزمت صلابت طوفان٬ خشمت نشانه دریا 

تا موج٬ یاد تو افتاد٬ چون من قرار ز کف داد 

شد چاک٬ پیرهن باد٬ لرزید شانه ی دریا 

گل کرد بغض بهاران٬ وقت غروب که خورشید 

افراشت خیمه غربت٬ بر بیکرانه ی دریا 

از داغت ای همی خوبی٬ نیلی ست دشت نگاهم 

آنسان که گونه ی ساحل٬ از تازیانه ی دریا 

آخر چگونه نگرید٬ شبنم برای گل سرخ 

آخر چگونه نگیرد٬ این دل بهانه دریا

غزل غریبی

بیا در آتش غم عاشقانه بگدازیم 

ز های های غریبی تغزلی سازیم 

ستاره ٬ ماهی دریای اشکمان گردد 

اگر به یاد تو ای ماه! گریه آغازیم 

کلید باغ فدک را ستانده ایم و بگو 

بهای حق نمک را چگونه پردازیم 

عنایتی٬ که از این ورطه بال و پر گیرد 

اشارتی٬ که در این عرصه جان و سر بازیم 

ز موج خیزی سیل بلا هراسی نیست 

 دمی که کشتی دل را به آب اندازیم 

بگو ز جانب ما با امید منتظران  

بیا که سلسله ی کفر را بر اندازیم  

                               

          

                                                                         علیرضا قزوه

آرزو

چرا چون خار فرسودم در این باغ  

چرا بی داغ آسودم در این باغ 

گلستان٬ در گلستان لاله رویید 

چه می شد لاله ای بودم در این باغ