قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

غریبه

دوباره     دستات    رو  دیدم  توی  دستای  غریبه 

خنده هات دیونه می کرد‌‌؛شاید عشق من ضعیفه 

 

از کنارم بی تفاوت رفتی و خنده م رو دیدی 

حتی یکبار تو  اتاقم  بودی و  گریه  شنیدی 

 

ولی تو هنوزم هستی تو دلم ؛ که بی تو مسته 

اما  قفل  قلب  سنگت واسه من یه عمره بسته 

ای صبا

ای صبا خبری آور از یاس و سمن

که بهارم داده است  سرو و چمن 

 

 

نغمه یی آور بر دم در زمان

که شود شاد  مرغ پرنیان 

 

دوستی را ببین چون شد فنا 

دوست داران را بکن صاحب بنا 

  

همه گردادن رو چون شد تهی  

ای صبا هم چون بهارم کن غنی 

 

مگذار سفره بسوزد چون خزان 

 

چون بهاران باش ای یار گران 

 

ای صبا تنها تو ماندی مثل آن تنها بهار 

شو چو لعلی بر لبم آهسته لیکن پر گوار 

 

همه باشند خوش  سیاحت در سفر

باش چون ساربانان از سیاحت  بی خبر 

 

قفل این غم را تو دانی که  کجا گردد روا

بگشا با یک نسیمت قفل غم را چون دوا 

 

نوش دارو نزد توست ای بهاران باد خوش

باد باش و شاد کن دل ز بیماری چون نوش    

 

ایران من

یک سبد سلام 

اینم داستان کوتاهی که قول داده بود امیدوارم خوشتون بیاد! 

برای دانلود  اینجا کلیک کنید. (ایران من) 

 

حجم خیلی خیلی کم

داستان کوتاهی رو که بالا گذاشتم حتما بخوننیدخوشتون میاد!

کلاس و درس

سلام 

 ببخشید از این به بعد روزی ۳ بار آپ میکنم. 

معلم ریاضی مون سر کلاس خیلی ناراحت شد. یعنی بچه ها نزاشتن درس بده اونم نامردی نکرد و رفت آقای خسرویی رو آورد منم با این شعر می خوام فضا رو توصیف کنم

 

   درس است 

و زحمت. 

 

   معلم و اندوه چشمانش به کلاس می نگرد. 

 

   همه از هم بی خود ...

دل تاریک شب ؛ درسیاه دلها می کند خانه 

 

  همه در زنگ خاموش؛ 

معلم اندوه گین  می رود در بیرون. ()

ناز چشمات

صدام برای ناز تو هر لحظه آواز  می زنه 

حالا صدای ناز تو  روی دلم چنگ میزنه 

 

توی دهلیز بلند چشمای تو برق می زنن 

دستام؛ تمنای چشات توی قفس پر می زنن 

شب به سحر

سلام این اولین شعری که از خودممیزارم امبدوارم خوشتون بیاد. 

 

گرد آن شب؛همه شبها رافراموش کنم 

ترک   شهر  و  در و دروازه  آغوش  نکم 

 

شب زیاد است که شود؛ نور ده چار در آن 

همه  شب را به کنارو ؛ کوله  را دوش کنم 

 

ترک  اهلُ ؛  سفر  دوست  خرآمن    شوم 

در طی راه غرقیه می را به جان نوش نکم 

 

شاید  از پاره ی آن شب ؛ برسد نور ونشان 

تا چه باید به لسان ؛ طعمی هم نوش کنم 

 

نکنم صبر و درنگ ؛ چون برد سنجق او 

همه را کرده فشانُ  خود  فراموش  کنم 

 

همه را شب به سحر راه درازی  را  نیست 

چه کنم؟ من که به فردا جشم اندوش کنم 

 

کوله آمده به پشتم؛ بروم در پی دوست؟ 

تا که شاید ز فلک سنگ را به آغوش کنم 

 

دب گردان فلک را چشم من سویی نیست 

تا که شاید  ز  عجل !!!  نور  نثار  نوش  کنم 

 

بی  تو آن شب به سحر ؛ نرسید تا  که  هنوز! 

تا به  چند ؟ غم را به آغوش ُ و می از نوش نکم 

 

اگر خوشتون آمد نظر یادتون نره