قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب
می‌چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام یا احباب
می‌وزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بسته‌اند دگر افتتح یا مفتح الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سینه‌های کباب
این چنین موسمی عجب باشد که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش باده ناب

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو روزی ما باد لعل شکرافشان شما

ساقی به نور باده برافروز جام ما

ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

تعویض قالب

با سلام  

    

   موقتا به علت تغییرات و اضافه نمودن امکانات جدید به سایت از این قالب برای چند روز استفاده می شود لطفا این امر مارا به فال نیک به گیرید 

 

با تشکر سرمد