قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

بگیر از دلم دست

بگیر از دلم دست، گر یک سخن 

بگوئی٬ به آخر شود تاب من 

چو یک سبحه کش بگسلانی رسن 

فرو ریزد این اشک سیماب من... 

چه بسیار اندوه ایام تلخ! 

چه زجر مداوم٬ و چه درد عمیق! 

ندیدم حلاوت در این کام تلخ 

نه اندر زفیر نه اندر شهیق 

همه عمر سر خوردگی٬ خودخوردگی 

همه عمر یاس٬ کز دل پری 

بگیرم اگر برنگیری تو دست

از سروده های گذشته

در چشه ی چشم اشکریزم 

شد غرقه حیات پرستیزم 

بر عرصه که بود در نوشتم 

 اینک عجبم، کجا گریزم ؟  

هر لحظه به راه من، درنگی است 

هر شهد که می چشم، شرنگی است 

پنداشته ام گل است، خاری است 

پنداشته ام در است، سنگی است

شبم تیره و تار است خدایا

رهم تنگ و شبم تیره و تار است خدایا! 

 به حالم نظری‌، کز چه قرار است خدایا! 

چه رنج است، چه درد است، چه تلخ است خدایا! 

عجب رنج گرانی که بکار است خدایا!

پوزش

           بسم الله الرحمن الرحیم 

      باعرض سلام و  خسته نباشید خدمت خوانندگان محترم. 

   با عرض پوزش چند وقتی به علت بعضی مشکلات در خدمت شما نبودم . اکنون که دوباره توانستم برای شما عزیزان مطلب بنویسم بی نهایت خوشحالم. 

امیدوارم که از امروز به بعد با مطالب خود موجب شادی شما عزیزان گردم

 

 

                                                                                           ابی

دریا

رفتی و بار دگر شد٬ شعرت ترانه دریا 

عزمت صلابت طوفان٬ خشمت نشانه دریا 

تا موج٬ یاد تو افتاد٬ چون من قرار ز کف داد 

شد چاک٬ پیرهن باد٬ لرزید شانه ی دریا 

گل کرد بغض بهاران٬ وقت غروب که خورشید 

افراشت خیمه غربت٬ بر بیکرانه ی دریا 

از داغت ای همی خوبی٬ نیلی ست دشت نگاهم 

آنسان که گونه ی ساحل٬ از تازیانه ی دریا 

آخر چگونه نگرید٬ شبنم برای گل سرخ 

آخر چگونه نگیرد٬ این دل بهانه دریا

غزل غریبی

بیا در آتش غم عاشقانه بگدازیم 

ز های های غریبی تغزلی سازیم 

ستاره ٬ ماهی دریای اشکمان گردد 

اگر به یاد تو ای ماه! گریه آغازیم 

کلید باغ فدک را ستانده ایم و بگو 

بهای حق نمک را چگونه پردازیم 

عنایتی٬ که از این ورطه بال و پر گیرد 

اشارتی٬ که در این عرصه جان و سر بازیم 

ز موج خیزی سیل بلا هراسی نیست 

 دمی که کشتی دل را به آب اندازیم 

بگو ز جانب ما با امید منتظران  

بیا که سلسله ی کفر را بر اندازیم  

                               

          

                                                                         علیرضا قزوه

آرزو

چرا چون خار فرسودم در این باغ  

چرا بی داغ آسودم در این باغ 

گلستان٬ در گلستان لاله رویید 

چه می شد لاله ای بودم در این باغ 

ای عشق

ای عشق به خواهشم مرا در می یاب 

هنگام نیایشم مرا در می یاب 

چون طفل به دور مانده از مادر خویش 

محتاج نوازشم مرا در می یاب

زندگی‌ نامه صادق هدایت


زندگی‌نامه

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.

در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد. 
 
برای خواندن ادامه ی به روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه مطلب ...

چشم پوشی

بیا ای دل ز عالم چشم پوشیم 

از این دنیای پر غم چشم پوشیم  

چنان گردیم مست چشم پوشی 

که از چشمان خود هم چشم پوشیم