قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

شب شراب نیرزد به بامداد خمار

در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان 

 

 

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکار
نه در جهان گل رویی و سبزه‌ی زنخیست درختها همه سبزند و بوستان گلزار
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار
ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین به دام دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکنست نه مانند آسمان دوار
گرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای‌بند یکی کز غمش بگریی زار
به خد اطلس اگر وقتی التفات کنی به قدر کن که نه اطلس کمست در بازار
مثال اسب الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار
کسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟ کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟
چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟
خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست چنانکه شرط وصالست و بامداد کنار
وگر به بند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفته‌ای دشوار
مرا که میوه‌ی شیرین به دست می‌افتد چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟
چه لازمست یکی شادمان و من غمگین یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
مثال گردن آزادگان و چنبر عشق همان مثال پیاده‌ست در کمند سوار
مرا رفیقی باید که بار برگیرد نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آود وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی از غم و تیمار من نیندیشد

چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟  

چو دوست جور کند بر من و جفا گوید میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت می‌دهد عیار
گرت سلام کند، دانه می‌نهد صیاد ورت نماز برد، کیسه می‌برد طرار
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن که عن قریب تو بی‌زر شوی و او بیزار
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی شب شراب نیرزد به بامداد خمار
به اول همه کاری تأمل اولیتر بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار
زمام عقل به دست هوای نفس مده که گرد عشق نگردند مردم هشیار
من آزموده‌ام این رنج و دیده این زحمت ز ریسمان متنفر بود گزیده‌ی مار
طریق معرفت اینست بی‌خلاف ولیک به گوش عشق موافق نیاید این گفتار
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار
شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار
که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار
که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی هزار نوبت از این رای باطل استغفار
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن که حسن عهد فراموش کردی از غدار
نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان مکن کز اهل مروت نیاید این کردار
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟ کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟
فراق را دلی از سنگ سخت‌تر باید

کدام صبر که بر می‌کنی دل از دلدار؟  

هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت روا بود که تحمل کند جفای هزار
هوای دل نتوان پخت بی‌تعنت خلق درخت گل نتوان چید بی‌تحمل خار
درم چه باشد و دینار و دین دنیی و نفس چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار
بدان که دشمنت اندر قفا سخن گوید دلت دهد که دل از دوست برکنی زنهار
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن که خود ز دوست مصور نمی‌شود آزار
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت که قاضی از پس اقرار نشنود انکار
ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق همه سفینه‌ی در می‌رود به دریا بار
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد صورتیست بر دیوار
مرا فقیه مپندار و نیک مرد مگوی که عاقلان نکنند اعتماد بر پندار
که گفت پیره‌زن از میوه می‌کند پرهیز دروغ گفت که دستش نمی‌رسد به ثمار
فراخ حوصله‌ی تنگدست نتواند که سیم و زر کند اندر هوای دوست نثار
تو را که مالک دینار نیستی سعدی طریق نیست مگر زهد مالک دینار
وزین سخن بگذشتیم و یک غزل ماندست تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار

 

سعدی

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون همره کوکبه آصف دوران بروم

مسابقات داستان نویسی صادق هدایت

   سلام و روز خوشی دیگر از طرف من و سایر دوستانه قلم و دفتریم هدیه به شما . 

من امسال هم مثل سال های گذشته منتظر اعلام آغاز مسابقات داستان نویسی صادق هدایت هستم (نهمین دوره). این مسابقه از سال ۸۱ پس از صدمین زادروز وی توسط آقای جهانگیر هدایت آغاز شده و هر ساله به نفرات برگزیده جوایز ارزنده ایی اهدا شده است . امسال هم به احتمال زیاد در هفته های آخر اردیبهشت این مسابقه برگزار می شود. در صورت دریافت اخبار جدید شما را در جریان قرار خواهم داد. 

 

سرمد شیری

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

 اینم بهار دلنشین اگه وعده وعیدی داده بودید به آن عمل کنید...  

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سال نو مبارک

نوروز ۸۹

سلام سبزی سلام عید 

   حال شما را نمی پرسم! چون که عیده و باید خوب باشید!!!   

امیدوارم امسال واسه همه آغاز تازه ای روبه تجلی و شکوه باشه ، مملکت رو سر بلند کنیم و در هر کجا به ایرانی بودن افتخار کنیم و روزی بیاد که دوباره مهرگان و سده را برگزار کنیم...

تصادف قلب ها

 به نام تک میکانیک قلب های تصادفی

   سلام بر تمام کسانی که در جاده ی زندگی با اون دست فرمان خوب و همه احتیاطی که میکردند ، بالاخره با وسیله ی نقیله ایی به نام عشق تصادف کردن. البته این وسیله ی نقلیه برای حمل و نقل آدما ساخته نشده ، خدا عشق رو تنها برای جابجایی قلب آدم آفرید... 

 

   چی بگم؟ نمیدونم!... راستش رو بخواید این ماه رو اختصاص داده بودم به امتحانات ، البته قصد نداشتم که اصلا آپ نکنم ، ولی پیش اومد و شما هم به بزرگی قلبتون ببخشید. انشا ا... این ماه به طور کامل فرق خواهیم داشت ، پس منتظر باشید. 

 

سرمد

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

آنفولانزا نوع A

   سلام حالتون چه طوره؟ همتون خوبید؟ آنفولانزا که نگرفته اید؟ نه بابا شما ها رو میشناسم محاله که به این مریضی ها رو بدید!!!

   راستش رو بخواید من مثل بقیه از این بیماری نگرانم و انشاا... که نگیریم ، درسته همه در مورد این بیماری چیز هایی رو می دونیم و می دونیم برای پیش گیری چه کارهایی رو باید انجام بدیم ولی ترو به خدا دستاتون که به در و دیوار می زنید دیگه تو دماغتون نکنید ، حالا تو دماغتون کردین دیگه حداقل مزش نکنید. آخه میگن اینجوری احتمالش بالاست که ویروس وارد بدن بشه

 

مواظب خدتون باشید...

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت