خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت | به قصد جان من زار ناتوان انداخت | |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود | زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت | |
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد | فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت | |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن | که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت | |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم | چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت | |
بنفشه طره مفتول خود گره میزد | صبا حکایت زلف تو در میان انداخت | |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم | سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت | |
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش | هوای مغبچگانم در این و آن انداخت | |
کنون به آب می لعل خرقه میشویم | نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت | |
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود | که بخشش ازلش در می مغان انداخت | |
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان | مرا به بندگی خواجه جهان انداخت |
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت | و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت | |
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز | کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت | |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد | اندیشه آمرزش و پروای ثوابت | |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری | پیداست از این شیوه که مست است شرابت | |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت | تا باز چه اندیشه کند رای صوابت | |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی | پیداست نگارا که بلند است جنابت | |
دور است سر آب از این بادیه هش دار | تا غول بیابان نفریبد به سرابت | |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل | باری به غلط صرف شد ایام شبابت | |
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی | یا رب مکناد آفت ایام خرابت | |
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد | صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب | گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب | |
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار | خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب | |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم | گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب | |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست | خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب | |
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت | همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب | |
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت | گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب | |
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو | در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب | |
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند | دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب |
میدمد صبح و کله بست سحاب | الصبوح الصبوح یا اصحاب | |
میچکد ژاله بر رخ لاله | المدام المدام یا احباب | |
میوزد از چمن نسیم بهشت | هان بنوشید دم به دم می ناب | |
تخت زمرد زده است گل به چمن | راح چون لعل آتشین دریاب | |
در میخانه بستهاند دگر | افتتح یا مفتح الابواب | |
لب و دندانت را حقوق نمک | هست بر جان و سینههای کباب | |
این چنین موسمی عجب باشد | که ببندند میکده به شتاب | |
بر رخ ساقی پری پیکر | همچو حافظ بنوش باده ناب |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما | آب روی خوبی از چاه زنخدان شما | |
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده | بازگردد یا برآید چیست فرمان شما | |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت | به که نفروشند مستوری به مستان شما | |
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر | زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما | |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای | بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما | |
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم | گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما | |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید | زینهار ای دوستان جان من و جان شما | |
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند | خاطر مجموع ما زلف پریشان شما | |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری | کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما | |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو | کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما | |
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست | بنده شاه شماییم و ثناخوان شما | |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی | تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما | |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو | روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
ساقی به نور باده برافروز جام ما | مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما | |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم | ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما | |
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق | ثبت است بر جریده عالم دوام ما | |
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان | کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما | |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری | زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما | |
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری | خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما | |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است | زان رو سپردهاند به مستی زمام ما | |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست | نان حلال شیخ ز آب حرام ما | |
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان | باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما | |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال | هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما | چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما | |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون | روی سوی خانه خمار دارد پیر ما | |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم | کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما | |
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است | عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما | |
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد | زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما | |
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی | آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما | |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش | رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
رونق عهد شباب است دگر بستان را | میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را | |
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی | خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را | |
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش | خاکروب در میخانه کنم مژگان را | |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان | مضطرب حال مگردان من سرگردان را | |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند | در سر کار خرابات کنند ایمان را | |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح | هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را | |
برو از خانه گردون به در و نان مطلب | کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را | |
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است | گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را | |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد | وقت آن است که بدرود کنی زندان را | |
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی | دام تزویر مکن چون دگران قرآن را |
ساقیا برخیز و درده جام را | خاک بر سر کن غم ایام را | |
ساغر می بر کفم نه تا ز بر | برکشم این دلق ازرق فام را | |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان | ما نمیخواهیم ننگ و نام را | |
باده درده چند از این باد غرور | خاک بر سر نفس نافرجام را | |
دود آه سینه نالان من | سوخت این افسردگان خام را | |
محرم راز دل شیدای خود | کس نمیبینم ز خاص و عام را | |
با دلارامی مرا خاطر خوش است | کز دلم یک باره برد آرام را | |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن | هر که دید آن سرو سیم اندام را | |
صبر کن حافظ به سختی روز و شب | عاقبت روزی بیابی کام را |
صوفی بیا که آینه صافیست جام را | تا بنگری صفای می لعل فام را | |
راز درون پرده ز رندان مست پرس | کاین حال نیست زاهد عالی مقام را | |
عنقا شکار کس نشود دام بازچین | کان جا همیشه باد به دست است دام را | |
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو | یعنی طمع مدار وصال دوام را | |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش | پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را | |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند | آدم بهشت روضه دارالسلام را | |
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است | ای خواجه بازبین به ترحم غلام را | |
حافظ مرید جام می است ای صبا برو | وز بنده بندگی برسان شیخ جام را |