ایوان تهی است، و باغ از یاد مسافر سرشار.
در دره آفتاب، سر برگرفته ای:
کنار بالش تو، بید سایه فکن از پا درآمده است.
دوری، تو از آن سوی شقایق دوری.
در خیرگی بوته ها، کو سایه لبخندی که گذر کند؟
از شکاف اندیشه، کو نسیمی که درون آید؟
سنگریزه رود، سیمای ترا می رباید.
ترا ز تو ربوه اند، و این تنهایی ژرف است.
می گریی، و در بیرهه زمزمه ای سرگردان می شوی.
*****
سلام به سرمد عزیز دوست قدیمی و بی معرفت خودم هرچند منم خیلی بی معرفتم و بهت سر نزدم البته گاهی سر زدم ولی وقت نکردم نظر بدم٬سال نو مبارک باشه٬ایشالا به همه خواسته هات برسی و سال خوبی واسه تو و خانوادت باشه٬شعری که انتخاب کردی خیلی قشنگ بود ولی به نظرم روز اول بهار این شعر رو نمیذاشتی بهتر بود یه شعر شاد و پر انرژی بهتر نبود؟به هر حال انتخابت مثل همیشه قشنگ بود٬خدانگهدارت
سلام وبلاگ خیلی زیبایی داری. اگه با تبادل لینک موافقی بهم سر بزن .من منتظرتم