دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است.
جویندگان مروارید، به کرانه های دیگر رفته اند.
پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است.
صدا نیست. دریا - پریان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.
لحظه من در راه است. و امشب - بشنوید از من -
امشب، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد.
امشب، سری از تیرگی انتظار بدر خواهد کرد.
امشب، لبخندی به فراتر خواهد ریخت.
بی هیچ صدا، زورقی تابان، شب آب ها را خواهد شکافت.
زورق ران توانا، که سایه اش بر رفت و آمد من افتاده است،
که چشمانش گام مرا روشن می کند،
که دستانش تردید مرا می شکند،
پاروزنان، به پیشتازش خواهم شتافت.
در پرتو یکرنگی، مروارید بزرگ را در کف من خواهد نهاد.
*****