قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

میوه تاریک

باغ باران خورده می نوشید نور

لرزشی در سبزه های تر دوید :

او به باغ آمد ، درونش تابناک ،

سایه اش در زیر و بم ها ناپدید

***

شاخه خم می شد به راهش مست بار .

او فراتر از جهان برگ و بر .

باغ ، سرشار از تراوش های سبز .

او ، درونش سبزتر ، سرشارتر.

***

در سر راهش درختی جان گرفت .

میوه اش همزاد همرنگ هراس .

پرتویی افتاد و در پنهان او :

دیده بود آن را به خوابی ناشناس .

***

در جنون چیدن از خود دور شد .

دست او لرزید ، ترسید از درخت .

شور چیدن ترس را از ریشه کند :

دست آمد : میوه را چید از درخت .

*****

نظرات 1 + ارسال نظر
farzad پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 14:40

سلام رودکی رو میتونی بنویسی آخه خیلی رمانتیکه دستت درد نکنه تونستی بزار!

چشم حتما تا عید سعی مینکم بزارم موقتا این رو داشته باش:

بوى جوى مولیان آید همى بوى یار مهربان آید همى
ریگ آموى و درشتیهاى او زیر پایم پرنیان آید همى
آب جیحون از نشاط روى دوست خنگ ما را در میان آید همى
اى بخارا شاد باش و شادى زى میر زى تو میهمان آید همى
میر زى تو میهمان آید همى ماه سوى آسمان آید همى
میر، سرو است و بخارا بوستان سرو سوى بوستان آید همى

امیدوارم حال کرده باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد