پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی روئید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن رؤ یاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم .
***
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بیدارم کرد .
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که براه افتادم .
***
پس از لحظه ای دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که به راه افتاد
***
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم .
***
سلام.
از وبلاگ مهرورزی های بی دریغ دولت عدالت محور و ... در اصفهان هم بازدید نمایید
وبلاگ قشنگی دارین.به منم سربزنین