مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.
*****
هر کی کامت بذاره باحاله!؟ استدلالش اینه؟
http://301040.blogsky.com
زمستان به من قول داد که اگر از بابت سرماو سوزش گلایه نکنم
او برایم شادی و سکوت به ارمغان خواهد آورد
بهار نزدیکه!
سلام عزیزم، آپم ،خوشحال میشم بیای پیشم
همه ی آپی که کردم رو از شما یاد گرفتم و نوشتم
خواهش مینکم ما هم هرچه داریم از شماست