قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

ترانه آبی

قیلوله ناگزیر

در طاق طاقی ِ حوضخانه،

تا سالها بعد

آبی را

مفهومی از وطن دهد.

 

امیر زاده ای تنها

با تکرار ِ چشمهای بادام ِ تلخش

در هزار آئینه شش گوش ِ کاشی.

لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد

که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها

می گذشت

تا سالها بعد

آبی را

مفهومی

ناآگاه

از وطن دهد.

 

امیر زاده ای تنها

با تکرار چشمهای بادام تلخش

در هزار آئینه شش گوش کاشی.

 

روز

بر نوک پنجه می گذشت

از نیزه های سوزان نقره

به کج ترین سایه،

تا سالها بعد

تکـّرر آبی را

عاشقانه

مفهومی از وطن دهد

طاق طاقی های قیلوله

و نجوای خواب آلوده فــّواره ئی مردد

بر سکوت اطلسی های تشنه،

و تکرار ِ نا باورِ هزاران بادام ِتلخ

در هزار آئینه شش گوش کاشی

سالها بعد

سالها بعد

به نیمروزی گرم

ناگاه

خاطره دور دست ِ حوضخانه.

آه امیر زاده کاشی ها

با اشکهای آبیت!

*****

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد