-
پاسخ
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 19:06
ساحل در انتظار کسی بود تا پاسخی بگوید، فریاد آب را . با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگین، سر زیر پر کشیدم و رفتم ! جواب را . ***
-
بیکرانه
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 19:05
نه آن دریا، که شعرش جاودانه است، نه آن دریا، که لبریز از ترانه ست . به چشمانت بگو بسپار ما را، به آن دریا که ناپیدا کرانه ست ! ***
-
... به هر موجی که میگفتم
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 19:03
به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .! ***
-
بوسه و آتش
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:59
در همه عالم کسی به یاد ندارد نغمه سرایی که یک ترانه بخواند تنها با یک ترانه در همه ی عمر نامش اینگونه جاودانه بماند *** صبح که در شهر، آن ترانه درخشید نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید بانگ: هزارآفرین! زهرجا بر شد شور و سروری به جان مردم بخشید *** نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیکار مشعل شب های رهروان فداکار شعله بر افروختن...
-
بگو کجاست؟
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:58
ای مرغ آفتاب! زندانی دیار شب جاودانیم یک روز، از دریچه زندان من بتاب *** می خواستم به دامن این دشت، چون درخت بی وحشت از تبر در دامن نسیم سحر غنچه واکنم با دست های بر شده تا آسمان پاک خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند این دشت خشک غمزده را با صفا کنم...
-
بغض
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:56
در این جهان لا یتناهی، آیا، به بیگناهی ماهی، - ( بغضم نمی گذارد، تا حرف خویش را از تنگنای سینه بر آرم ! ) گر این تپنده در قفس پنجه های تو، این قلب بر جهنده، آه، این هنوز زنده لرزنده، اینجا، کنار تابه ! در کام تان گواراست ؛ حرفی دگر ندارم ! ... ***
-
بر آمد آفتاب
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:52
لبخند او، بر آمدن آفتاب را در پهنه طلائی دریا از مهر، می ستود . در چشم من، ولیکن ... لبخند او بر آمدن آفتاب بود ! ***
-
از اوج
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:44
باران، قصیده واری، - غمناک - آغاز کرده بود. می خواند و باز می خواند، بغض هزار ساله ی درونش را انگار می گشود اندوه زاست زاری خاموش! ناگفتنی است... این همه غم؟! ناشنیدنی است! *** پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست؟ گفتند: اگر تو نیز، از اوج بنگری خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست! *****
-
ایثار
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:43
سر از دریا برون آورد خورشید چو گل، بر سینه دریا، درخشید شراری داشت، بر شعر من آویخت فروغی داشت، بر روی تو بخشید ! ***
-
ای عشق
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:40
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را اینگونه به خاک ره میفکن ما را ما در تو به چشم دوستی می بینیم ای دوست مبین به چشم دشمن ما را ***
-
از ژرفای آن غراب
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:38
شب تاریک و « بیم موج » و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما « سبکباران ساحل ها » ((حافظ )) *** در آن شب تاریک وآن گرداب هول انگیز، حافظ را تشویش توفان بود و « بیم موج » دریا بود ! ما، اینک از اعماق آن گرداب، از ژرفای آن غرقاب، چنگال توفان بر گلو، هر دم نهنگی روبرو، هر لحظه در چاهی فرو، تن پاره پاره، نیمه جان، در موج ها...
-
ارمغان
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:37
چگونه ماهی خود را به آب می سپرد ! به دست موج خیالت سپرده ام جان را . فضای یاد تو، در ذهن من، چو دریائی است؛ بر آن شکفته هزاران هزار نیلوفر . درین بهشت برین، چون نسیم می گذرم، چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟ ***
-
احساس
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:35
نشسته ماه بر گردونه عاج . به گردون می رود فریاد امواج . چراغی داشتم، کردند خاموش، خروشی داشتم، کردند تاراج ... ***
-
آسمان کبود
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 18:34
بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبد آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از...