تهی بود و نسیمی.
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای.
لب بود و نیایشی.
« من » بود و « تو» یی:
نماز و محرابی.
*****
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم می رود باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است
(ادامه را در ادامه ی مطلب بخوانید)
ای صبا خبری آور از یاس و سمن
که بهارم داده است سرو و چمن
نغمه یی آور بر دم در زمان
که شود شاد مرغ پرنیان
دوستی را ببین چون شد فنا
دوست داران را بکن صاحب بنا
همه گردادن رو چون شد تهی
ای صبا هم چون بهارم کن غنی
مگذار سفره بسوزد چون خزان
چون بهاران باش ای یار گران
ای صبا تنها تو ماندی مثل آن تنها بهار
شو چو لعلی بر لبم آهسته لیکن پر گوار
همه باشند خوش سیاحت در سفر
باش چون ساربانان از سیاحت بی خبر
قفل این غم را تو دانی که کجا گردد روا
بگشا با یک نسیمت قفل غم را چون دوا
نوش دارو نزد توست ای بهاران باد خوش
باد باش و شاد کن دل ز بیماری چون نوش
سلام
دوباره سال نو را تبریک میگم داستان کوتاهی رو که گذاشتم حتما به خونید (داستان رویاهای یک وطن پرست رو توضیح دادم)---(ایران من)
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما، در وحشت نوسان خشکیده است.
اینجا، ای همه لب ها! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد.
پرتو فانوس ما، در نیمه راه، میان ما و شب هستی مرده است.
ستون های مهتابی ما را، پیچک اندیشه فرو بلعیده است.
اینجا نقش گلیمی، و آنجا نرده ای، ما را از آستانه ما
بدر برده است.
ای همه هوشیاران! بر چه باغی در نگشودیم، که عطر
فریبی به تار نهفته ما نریخت؟
ای همه کودکی ها! بر چه سبزه ای ندویدیم، که شبنم
اندوهی بر ما نفشاند؟
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم.
ای همه خستگان! در کجا شهپر ما، از سبکبالی پروانه
نشان خواهد گرفت؟
ستاره زهره از چاه افق برآمد.
کنار نرده مهتابی ما، کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید.
در چه دیاری آیا، اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید؟
ای همه سیماها! در خورشیدی دیگر، خورشیدی دیگر.
*****
یک سبد سلام
اینم داستان کوتاهی که قول داده بود امیدوارم خوشتون بیاد!
برای دانلود اینجا کلیک کنید. (ایران من)
حجم خیلی خیلی کم
نفس با صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خوهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خوهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سرا پرده ی گل نعره زنان خواهد شد