قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

قلم و دفتر

عاشق باش تا زمانی که عشق تو را پس نزند...

جان گرفته

از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:

مرده ای را جان به رگ ها ریخت،

پا شد از جا در میان سایه و روشن،

بانگ زد بر من: مرا پنداشتی مرده

و به خاک روزهای رفته بسپرده ؟

لیک پندار تو بیهوده است:

پیکر من مرگ را از خویش می راند .

سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است .

من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم .

شادی ات را با عذاب آلوده می سازم .

با خیالت می دهد پیوند تصویری

که قرارت را کند در رنگ خود نابود .

درد را با لذت آمیزد،

در تپش هایت فرو ریزد .

نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود .

***

مرده لب بر بسته بود .

چشم می لغزید بر یک طرح شوم .

می تراوید از تن من درد .

نغمه می آورد بر مغزم هجوم .

*****

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد