الا ای آهوی وحشی کجایی | مرا با توست چندین آشنایی | |
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس | دد و دامت کمین از پیش و از پس | |
بیا تا حال یکدیگر بدانیم | مراد هم بجوییم ار توانیم | |
که میبینم که این دشت مشوش | چراگاهی ندارد خرم و خوش | |
که خواهد شد بگویید ای رفیقان | رفیق بیکسان یار غریبان | |
مگر خضر مبارک پی درآید | ز یمن همتش کاری گشاید | |
مگر وقت وفا پروردن آمد | که فالم لا تذرنی فردا آمد | |
چنینم هست یاد از پیر دانا | فراموشم نشد، هرگز همانا | |
که روزی رهروی در سرزمینی | به لطفش گفت رندی رهنشینی | |
که ای سالک چه در انبانه داری | بیا دامی بنه گر دانه داری | |
جوابش داد گفتا دام دارم | ولی سیمرغ میباید شکارم | |
بگفتا چون به دست آری نشانش | که از ما بینشان است آشیانش | |
چو آن سرو روان شد کاروانی | چو شاخ سرو میکن دیدهبانی | |
مده جام می و پای گل از دست | ولی غافل مباش از دهر سرمست | |
لب سر چشمهای و طرف جویی | نم اشکی و با خود گفت و گویی | |
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز | که خورشید غنی شد کیسه پرداز | |
به یاد رفتگان و دوستداران | موافق گرد با ابر بهاران | |
چنان بیرحم زد تیغ جدایی | که گویی خود نبودهست آشنایی | |
چو نالان آمدت آب روان پیش | مدد بخشش از آب دیدهی خویش | |
نکرد آن همدم دیرین مدارا | مسلمانان مسلمانان خدا را |
این شعر با صدای فرامرز اصلانی عالیه